هرکس هرچه می خواهد بگوید، برای من شهدا، یک تافته جدا بافته اند. تار و پودشان را انگار خدا با عشق و راز در هم تنیده است. در گذر از عشق به راز جاودانی رسیده اند یا با راز خوانی عشق را به حد اعلا رسانده اند نمی دانم فقط می دانم که آنان را سری ما را سریست با حضرت حق که گر خلق روزگار بدانند معلوم نیست چه خواهند گفت و چه قضاوت خواهند کرد. البته خداوند یه عشق قضاوت می کند
شهید را چنان که آنان به این تراز رابطه خود را با دوست ارتقا دادند. باری شهدا را باید خواند و باید درس گرفت. آنان معلمان زندگی اند. استاد گذشتن از خود. امدرسِ جان دادن و آخ نگفتن. این یک نمونه مشت است نمونه خروار؛" برای شروع عملیات کربلای ۴ به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم. وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم "شهید سعید
حمیدیاصیل" هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشهای از معبر افتاده است. اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که "دهان شهید پر از گِل شده بود." آن وقت تامل نکریم اما بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه
صدای نالهاش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود." افسانه نیست این رفتار حقیقتی است که باید به عنوان درس فراگیریم و به کار بندیم. فقط آن زمان دشمن دست به ماشه نداشت. امروز هم قصه در تکرار است. برای زدن ما دست به ماشه دارند فقط کافی است صدایی بلند شود. مراقب صداهامان باشیم. مراقب باشند مسئولان که جوری مدیریت و خدمت کنند که کسی نیاز نبیند به بلند کردن صدای خود. این خیابان یک طرفه نیست، از دو سو باید مراقب باشیم. مسئولان چنان کار کنند مرا به هدایت مدام مفتخر فرما!...
ما را در سایت مرا به هدایت مدام مفتخر فرما! دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : azad313 بازدید : 89 تاريخ : شنبه 4 تير 1401 ساعت: 17:37